.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۱۶→
عذاب وجدان داشتم...پکربودن الان ارسلان به خاطر حرفای چندساعت پیشه منه.دلم نمی خواست ارسلان،شب عروسی رفیقش انقدناراحت وپکرباشه...ارسلان بایدهمیشه خندون وشادوشیطون باشه...گودزیلای دخترباز،همیشه بایدمغروروخودشیفته باشه نه اینجوری ناراحت واخمو...درسته خیلی ازش خوشم نمیاد ولی ازش بدمم نمیاد...نامردیه اگه بخوام خوبیاش ونبینم...مسئولیت مراقبت ازمن ودرنبود خونواده ام قبول کرده،داره توپایان نامه ام کمم می کنه،اون شب که با رضا حرف زدم ودپ شدم کلی مسخره بازی درآوردتابخندم وحالم عوض بشه،اون شب که ترسیده بودم ازپیشم نرفت وکنارم موند...وقتی ازخواب پریدم،بغلم کرد...توآغوشش آروم گرفتم...باهام حرف زد ودلداریم داد...نمی تونم بی انصاف باشم واین خوبیاش ونبینم!!اون این همه کار واسم کردولی من چه کاری واسش کردم؟!زرت وزرت بهش فحش می دادم واخم وتَخم می کردم...امشبم شستمش وپهنش کردم جلوی آفتاب!!اون الان به خاطرحرفای من ناراحته...پس بایدازش معذرت خواهی کنم...
نیکا و متین داشتن سوارماشینشون می شدن تاراه بیفتن وماشینای دیگه هم پشت سرشون بیان...نگاه عصبی وکلافه ارسلان روی متین و نیکا ثابت بود...خیره شدم به نیم رخش...بالحن مهربونی گفتم:ارسلان من...من ازتو...
بدون اینکه نگاهم کنه،کلافه پریدوسط حرفم:هیچی نگو!!هیچی...
نیکا و متین سوارشدن وحرکت کردن...ماشینای جلویی هم راه افتادن و ارسلان استارت زد...پشت سرماشینای دیگه از تالار خارج شدیم...همه ماشینافِلاشِرمی زدن و صدای آهنگشون تاته زیادشده بود...همه شادبودن وجیغ ودادمی کردن ولی من و ارسلان بااخمایی درهم زل زده
بودیم به روبرومون...
من می خواستم ازش معذرت خواهی کنم ولی خودش نذاشت...حتی نذاشت حرفم تموم بشه!!الحق که همون ارسی گودزیالی بی ریخت شکموی شلخته خودشیفته بی ادب سابقی!!! اصلا تقصیر منه خره که دلم به حالت سوخت وخواستم ازت معذرت بخوام!!!
ارسلان دستش وبه سمت ضبط درازکردوروشنش کرد...دونه دونه آهنگارو رد کردتااینکه به یه آهنگ
شادرسید...تنهاصدایی که سکوت ماشین ومی شکست،صدای آهنگ بود:
تورو من حساسی
دختر احساسی
منم اونکه دیوونته
دیوونتو خوب میشناسی
اخم نکنی ک بی جنبم
سرتو با همه میجنگم
جلو همه پزتو میدم
چش رو بقیه میبندم
لبخند بزن با من ای زیباترین عاشق
ای آخرین عشقم
دختر بی منطق
........
نیکا و متین داشتن سوارماشینشون می شدن تاراه بیفتن وماشینای دیگه هم پشت سرشون بیان...نگاه عصبی وکلافه ارسلان روی متین و نیکا ثابت بود...خیره شدم به نیم رخش...بالحن مهربونی گفتم:ارسلان من...من ازتو...
بدون اینکه نگاهم کنه،کلافه پریدوسط حرفم:هیچی نگو!!هیچی...
نیکا و متین سوارشدن وحرکت کردن...ماشینای جلویی هم راه افتادن و ارسلان استارت زد...پشت سرماشینای دیگه از تالار خارج شدیم...همه ماشینافِلاشِرمی زدن و صدای آهنگشون تاته زیادشده بود...همه شادبودن وجیغ ودادمی کردن ولی من و ارسلان بااخمایی درهم زل زده
بودیم به روبرومون...
من می خواستم ازش معذرت خواهی کنم ولی خودش نذاشت...حتی نذاشت حرفم تموم بشه!!الحق که همون ارسی گودزیالی بی ریخت شکموی شلخته خودشیفته بی ادب سابقی!!! اصلا تقصیر منه خره که دلم به حالت سوخت وخواستم ازت معذرت بخوام!!!
ارسلان دستش وبه سمت ضبط درازکردوروشنش کرد...دونه دونه آهنگارو رد کردتااینکه به یه آهنگ
شادرسید...تنهاصدایی که سکوت ماشین ومی شکست،صدای آهنگ بود:
تورو من حساسی
دختر احساسی
منم اونکه دیوونته
دیوونتو خوب میشناسی
اخم نکنی ک بی جنبم
سرتو با همه میجنگم
جلو همه پزتو میدم
چش رو بقیه میبندم
لبخند بزن با من ای زیباترین عاشق
ای آخرین عشقم
دختر بی منطق
........
۱۵.۴k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.